سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

هر شب که دلم برای تو تنگ می‏شود، ابرها در فراق، با من گریه می‏کنند.

 کاش به جای خاک، از کلمه آفریده می‏شدم تا سراپا شعر می‏شدم در ستایش تو!

تو، پدر غم‏های شیرین روزهای انتظاری.

گاهی نوشتن دشوار است و از تو نوشتن دشوارتر.

اشک‏هایم، مرغان دریاییند که ساحل چشمانم را به بوی غربت حرم تو جست‏وجو می‏کنند.

 اشک‏هایم، کبوترانیند که آرزو دارند گره دخیل‏هایی شوند که به ضریحت بسته شده است.

بالش شب‏هایم خیس می‏شود از خیال 26 بهاری که کوتاه‏تر از همه پروازها، گذشت.

عمری گذشته است و هنوز جهان نتوانسته از 6 سال امامت مهربانی‏هایت بگوید.

هنوز تنگنای روزهای زندان‏های پی در پی تو، گلوی جهان را می‏فشارد.

بوی رفتنت، خبر شهادت داشت.

پرنده‏تر از همه ابرها رفتی.

رفتی، تا طلوع تو، در آغاز چهاردهمین خورشید بشکند و عطر عدالت، مثل باران‏های بهاری، جهان را فرابگیرد.

شش سال، خورشید امامتت، بی‏وقفه می‏تابید تا لبخندهایت، جهانی را معطر کنند.

سامرا، شش سال زندان پی‏در پی‏ات شد و دیوارهای بسته، خستگی مدامشان را در عبادات مدامت گریه می‏کردند.

 


نوشته شده در شنبه 89/11/23ساعت 9:31 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak